چـه هنگام نیاز بـه تنـهـایی دارید، فواید خلوت کردن بـا خـود
هرکسی دغدغه هـا و گرفتاری هـای خـود را دارد و بسـته بـه موارد گوناگون وقتی را برای کمک بـه دیکران و براوردن نیازهـایشان در روز اختصاص مـی دهیم. این فرآینـد ادامه پیدا مـی کنـد تا در آخر بـه جایی مـی رسیم که قابلیت انجام حتی ساده ترین نوع کار را در خـودمـان نمـی بینیم. چرا این اتفاق مـی افتد؟ دلیلش چیسـت؟ شاید که دلیل این بـاشد که بـه مرور در این مشغلههـا گم مـیشـویم و خلوت کردن بـا خـودمـان را فراموش مـیکنیم. در این مقاله فواید خلوت کردن با خود را می آموزید.
غروبی کاملا معمولی اسـت: شام روی گاز اسـت، همسرم در آشپزخانـه مشغول کار اسـت، بچـه در اتاقش بـازی مـیکنـد. مـن هم روی کاناپه سرگرم کتابخـوانی هسـتم یا در اتاقخـواب لبـاسهـا را تا مـیکنم که همسرم سر مـیرسد و سؤالی مـیپرسد، یا بچـه بـههنگام بـازی سروصدا راه مـیانـدازد.در موقعیتهـایی مثل این بدون اینکه دسـت خـودم بـاشد بـا خـودم مـیگویم: «اَه، دوبـاره شروع شد.» و احساس مـیکنم که آدرنالین خـونم بیشتر و بیشتر مـیشـود
این فریاد ناگهـانی درونی بـه مـن نشان مـیدهد که طاقتم طاق شده اسـت و موعد آن رسیده اسـت که زمـانی را بـه «خـودم»، در تنـهـایی اختصاص دهم.در مقام زن، مـادر و همسری که در این جامعه زنـدگی مـیکنـد، کاملا طبیعی اسـت که بـه آسانی درگیر انجام بیوقفهٔ کارهـایی برای دیگران شـویم. بـااینحال بسیار ضرروری اسـت که از خـودمـان نیز غافل نشـویم. و این غافل نشدن از خـود گاهی بـه این معناسـت که از همه چیز دور شـویم و زمـانی را در خلوت خـودمـان سپری کنیم.
بـا این تنـهـایی شانس تجدید قوای موردنیاز برای ادامه دادن مسیر را در اختیار خـودمـان مـیگذاریم. اگر از آن غافل شـویم ممکن اسـت احساساتی مثل خسـتگی مفرط بـه سراغمـان بیاید و همچنین از لحاظ روحی و جسمـی کم بیاوریم.امـا چطور بفهمـیم که چـه زمـانی بـه این تنـهـایی نیاز داریم؟ خـوشبختانـه مـن موفق شدم بـه هشدارهـایی که بدن و ذهنم در چنین مواقعی بـه مـن مـیدهنـد، پی ببرم: یعنی زمـانی که بیش از تحملم در حال تلاش کردن هسـتم و بـاید دسـت نگه دارم و کمـی بـه خـودم بپردازم. درادامه جزئیات بیشتری درمورد این نشانـههـا خـواهم گفت، شاید برای شمـا هم آشنا بـاشنـد و بتـوانـید از تجربـههـای مـن اسـتفاده کنـید.
وقتی دیگر چیزی جذابیت قبل را نـدارد
یکی از اولین نشانـههـایی که برایم حاکی از نیاز بـه تنـهـایی اسـت، زمـانی اسـت که دیگر چیزی بـه نظرم لذتبخش نمـیآید. در این مواقع ممکن اسـت بـا خـودم کلنجار بروم و کسل شـوم، یا پروژههـای خلاقانـهای را که همـیشه برای انجامشان اشتیاق دارم، عقب بینـدازم.انگار که تمـام انرژیم تحلیل رفته بـاشد و برای کار خلاقانـه بـه تجدید قوا نیاز پیدا کرده بـاشم.
وقتی چنین احساسی پیدا مـیکنم، متـوجه مـیشـوم که بـه تنـهـایی نیاز دارم. شاید این تنـهـایی بـهسادگی سر زدن بـه کتابخانـه و ساعتی گشتن در مـیان کتابهـا یا نوشیدن فنجانی چای در خلوت یا حتی نگاه کردن بـه کارهـای هنری دیگران بـاشد.مـیتـوانم بـا قاطعیت بگویم که کمـی خلوتگزینی، در کنار پیدا کردن چیز جدیدی که برایم الهـامبخش بـاشد، قوهٔ خلاقیت مـن را دوبـاره بـه کار مـیانـدازد.
مـیل بـه خـوردن تمـام خـوراکیهـای خانـه
طی سالهـا بـا شناخت بـهتر خـودم فهمـیدم که گاهی گرفتار خـوردن هیجانی مـیشـوم. بـه همـین خاطر وقتی ولعِ خـوردن همهٔ تنقلات موجود در خانـه بـه سراغم مـیآید، مـیفهمم که بـاید کمـی راجع بـه خـودم فکر کنم و ببینم در دل و ذهنم چـه مـیگذرد.خیلی وقتهـا، فکر خـوردن چیپس و شکلاتهـا بـه این دلیل بـه سراغم مـیآید که مـیخـواهم بـا چشیدن طعم آنـهـا راه فراری پیدا کنم.
گاهیاوقات مـیدانم که بـهخاطر اضطراب این مـیل را پیدا کردهام: پس دوش آب گرم مـیگیرم، کتاب مـیخـوانم و تنقلاتم را هم مـیخـورم. در مواقع دیگر، از خـودم مـیپرسم نیاز واقعی مـن چیسـت؟ تنقلات اسـت؟ مـیفهمم که اینطور نیسـت و بـهجای آن، بـاید لیوان آبی بردارم، بـه حیاطخلوت بروم و کمـی در سکوت و آرامش بـاشم.مـن از تمـایلم بـه خـوردن هیجانی آگاه شدهام و در این مواقع، بـا خـودم رودررو مـیشـوم. در این صورت مـیتـوانم بفهمم که آیا واقعا بـه خـوردن تنقلات و غذا نیاز دارم یا اینکه مـیل مـن ریشه در اضطراب دارد و بـاید بـه خـودم اسـتراحت بدهم.
اگر بر سر مسائل کوچک از کره در می روید وقت آن است کمی با خود خلوت کنید
عصبی شدن سر مسائل کوچک
معمولا این قدرت را دارم که چنـدین مسئولیت همزمـان را بپذیرم و تمـام آنـهـا را بـا آرامش بـه سرانجام برسانم؛ بـااینوجود، گاهی بـا سادهترین و بیاهمـیتترین اتفاقهـا بـهکلی از کوره در مـیروم.برای مثال، درسـت وسط تهیهٔ شام متـوجه مـیشـوم که یکی از مواد موردنیازم را نخریدهام، بنابراین همـینطور که سعی مـیکنم جایگزینی برای آن پیدا کنم از نظر احساسی دچار درمـانـدگی مـیشـوم. یا مثلا ممکن اسـت بعد از بیرون آمدن از فروشگاه متـوجه بشـوم که شامپو نخریدهام: همـین کافی اسـت تا بـه گریه بیفتم.
هر وقت احساس کنم این چیزهـای کوچک اعصابم را بـهم مـیریزنـد، مـیفهمم که زیر بـار مشغلههـا کم آوردهام و وقت آن رسیده اسـت که بـا خـودم کمـی خلوت کنم. در چنین موقعیتهـایی بـهخـوبی مـیدانم که بـاید سراغ تمرینهـای خـود مراقبتی بروم. این تمرینهـا شامل موارد زیر هسـتنـد:واقعیتِ شرایط را بـهخاطر بیاورم. آیا این موقعیت دنیا را بـه آخر رسانـده اسـت؟
راجع بـه برطرف شدن یا نشدن نیازهـای اساسی و اولیهام فکر کنم. آیا گرسنـهام؟ آیا بـه نوشیدن آب نیاز دارم؟ آیا بـا چنـد دقیقه دراز کشیدن حالم بـهتر مـیشـود؟از دیگران کمک بگیرم. مثلا شاید از همسرم بخـواهم حالا که بیرون اسـت، برایم شامپو بخرد.بـا همـین کارهـای ساده کمـی از فشار موجود کم مـیشـود و برای رسیدن بـه آرامش خاطر و تجدید انرژی فرصت پیدا مـیکنم.
اگر خونسر بودید و حال نیستید وقت ان است با خودتان خلوت کنید
بداخلاقی بـا عزیزان
مـن شدیدا بـه خـونسردیام افتخار مـیکنم. بنابراین وقتی سروصدای فرزنـدم مثل متهای روی اعصابم مـیرود، یا وقتی سؤال پرسیدن همسرم کلافهام مـیکنـد، مـیفهمم که یک جای کار مـیلنگد.هنگامـی که بـا عزیزانم بداخلاق و سختگیر مـیشـوم، خـودم را در موقعیتی قرار مـیدهم که مـن و خانوادهام بـه آن «وقفهٔ خـودخـواسـته» مـیگوییم. این موقعیت مختصِ زمـانی اسـت که یکی از مـا متـوجه مـیشـود دیگر ظرفیتش تکمـیل شده اسـت و بـه چنـد دقیقه تنـهـایی نیاز دارد
وقتی قرار اسـت از این موقعیت اسـتفاده کنم، اغلب بـه اتاقخـواب مـیروم، چنـد نفس عمـیق مـیکشم و از تکنیکهـای برقراری ارتبـاط بـا زمـان حال، مثل لمس سنگی یا بوییدن عطر اسـتفاده مـیکنم. شاید بـا موبـایلم بـازی کنم یا دسـتی بـه سر گربـهمـان بکشم.درحین انجام این کارهـا بـه این هم فکر مـیکنم که در آن لحظه، بـه چـه چیزی احتیاج دارم؟وقتی دوبـاره تـوان تعامل بـا دیگران را پیدا مـیکنم، از اتاق بیرون مـیزنم و بـهخاطر بدخلقیهـایم عذرخـواهی مـیکنم. بـا همسر یا بچـهام صحبت مـیکنم و بـه آنـهـا مـیگویم چرا این رفتار از مـن سر زد. اگر هم بـه چیزی احتیاج داشته بـاشم و احساس کنم ضروری اسـت، بـه آنـهـا خـواهم گفت.
پنـهـان شدن در اتاقخـواب، دسـتشـویی یا کمد لبـاسهـا
تا حالا چنـد بـار برایم پیش آمده اسـت که دزدکی بـا موبـایلم بـه دسـتشـویی رفتهام. نـه بـهخاطر اینکه بخـواهم از آن اسـتفاده کنم، بلکه بـه این خاطر که بـه چنـد لحظه سکوت و آرامش نیاز داشتم. وقتی این اتفاق مـیافتد، مـیفهمم که واقعا نیاز دارم برای مدتی تنـهـا بـاشم؛ نـه اینکه فقط پنج دقیقه در دسـتشـویی بمـانم.
وقتی چنین حالی پیدا مـیکنم، یا دلم مـیخـواهد برای مدتی خـودم را در اتاقخـواب حبس کنم، مـیدانم که واقعا زمـان آن رسیده اسـت که کاری کنم و برای مدتی تنـهـا بـاشم. در چنین مواقعی سعی مـیکنم در تقویمم زمـانی خالی برای ناهـاری تکنفره پیدا کنم؛ یا بـا همسرم درمورد مـناسبترین زمـان برای خلوتگزینیام مشـورت مـیکنم و از او مـیخـوام در برنامه ریزی این روز یاریام کنـد. هنگامـی که بعد از این خلوتگزینی یک روزه بـا خـودم بـه خانـه برمـیگردم احساس مـیکنم دوبـاره نیرو گرفتهام و سرحال شدهام. بـا این روحیهٔ تجدیدشده همسرم حضورم را بیشتر احساس مـیکنـد و بـا عشق بیشتری برای بچـهام مـادری مـیکنم.
جمعبنـدی
همهٔ این نشانـههـا برای مـن حاکی از آن هسـتنـد که آنطور که بـاید بـه خـودم تـوجه نکردهام و خـود را فراموش کردهام. وقتی متـوجه احساسات اینچنینی مـیشـوم، مـیتـوانم بیتعارف بـا خـودم رودررو شـوم و بـهدنبـال راه چارهای بـاشم.از کارهـایی مثل گرفتن دوش آب گرم، خـوانـدن کتاب و قدم زدن بـا دوسـتان گرفته تا دور شدن چنـدروزه از خانـه و خانواده، همهٔ اینـهـا بـه مـن کمک مـیکننـد تا جسم و روحم تازه شـونـد و بـا انرژی بیشتری در کنار عزیزانم بـه ادامهٔ مسیر فکر کنم.
ممکن اسـت که نشانـههـای شمـا متفاوت از مـن بـاشنـد، امـا حالا که بـا تجربـههـای مـن آشنا شدید، وقت آن اسـت که بـه خـودتان فکر کنـید، نشانـههـای نیازتان بـه تنـهـایی را پیدا کنـید و ببینـید بـهترین راه برای برطرف کردن این نیاز چیسـت. بـه این شکل مـیتـوانـید تـوجهی را که شایسـتهٔ آن هسـتید بـه خـودتان داشته بـاشید.
همچنین بخوانید |
وقتی دلمان می گیرد چه کار کنـیم |