زنـدگینامه امـام رضا (ع) | تاریخ شهادت امام رضا در سال ۹۹
شنبـه ۲۶ مهرماه ۱۳۹۹ ، سی ام مـاه صفر مصادف بـا تاریخ شهادت امام رضا (ع) اسـت. تیم کافه تمشک شهـادت این امـام بزرگوار را بـه تمـام مسلمـانان و پیروان راسـتین آن حضرت تسلیت عرض مـی نمـاید.
زنـدگینامه امـام رضا علیه السلام هشتمـین اختر تـابناک امـامت و ولایت
زنـدگی نامه امـام رضا (ع)
علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب، کـنیهاش ابـوالحسن و مشهورترین لقب ایشان رضا اسـت و در روایتی از امـام جواد(ع) آمده اسـت کـه این لقب از سوی خداونـد برای پدرش تعیین شده اسـت. صابر، رضی و وفی از دیگر القاب آن حضرت اسـت. او بـه عالم آل محمد نیز مشهور اسـت. در جایی گفته شده اسـت کـه امـام کاظم(ع) بـه فرزنـدانش مـیگفت: «برادر شمـا علی بن موسی، عالم آل محمد اسـت.» هـمچنین امـام جواد(ع) در زیارت امـام رضا(ع) او را امـام رئوف خطاب کـرده اسـت. لقب امـام رئوف در بین شیعیان شهرت بسیار دارد.
تـولد
امـام رضا (ع) در روز پنجشنبـه یا جمعه ۱۱ ذیالقعده، یا ذیالحجه و یا ربیع الاول سال ۱۴۸ یا ۱۵۳ق دیده بـه جهـان گشودنـد. شیخ کلینی سال تـولدش را ۱۴۸ق بیان کـرده اسـت.
بـارگاه امـامزاده حسین فرزنـد منسوب بـه امـام رضا (ع) در شهر قزوین
در بعضی از منابع تـاریخی گفته شده اسـت کـه مأمون بـه امـام رضا (ع) پیشنهـاد داد کـه بـا دخترش «ام حبیبـه» ازدواج کـنـد و آن حضرت نیز پذیرفت. در اسناد طبری این ازدواج را در حوادث سال ۲۰۲ق یاد مـیکـنـد.برخی گفتهانـد کـه هدف مأمون از این کار، نزدیک شدن بیشتر بـه امـام رضا (ع) و اطلاع از برنامههـای آن حضرت بـود.
دربـاره تعداد و اسامـی فرزنـدان امـام رضا اختلاف نظر بسیار اسـت. شیخ مفید، غیر از محمد بن علی فرزنـدی برای وی نمـیشناسد. ابن شهرآشوب و طبرسی، نیز بر هـمـین عقیدهانـد. برخی، از دختری بـه نام فاطمه برای وی سخن گفتهانـد. برخی، فرزنـدان ایشان را پنج پسر و یک دختر نوشتهانـد، بـه نامهـای محمد قانع، حسن، جعفر، ابراهیم، حسین و عایشه. سبط بن جوزی برای وی چهـار پسر بـه نامهـای محمد (ابـوجعفر ثانی)، جعفر، ابـومحمد حسن، ابراهیم، و یک دختر، بدون ذکـر اسم، یاد مـیکـنـد. گفته شده فرزنـدی از آن حضرت کـه دو سال یا کمتر داشته در قزوین دفن شده اسـت و گفته مـیشود کـه امـامزاده حسین کـنونی قزوین هـمـان اسـت. بنابر روایتی امـام در سال ۱۹۳ بـه این شهر مسافرتی داشته اسـت.
امـامت امـام رضا (ع)
امـام رضا(ع) پس از شهـادت پدرش امـام موسی کاظم(ع) در سال ۱۸۳ق امـامت را بر عهده گرفت؛ مدت امـامت آن حضرت ۲۰ سال (۱۸۳-۲۰۳ق) بـود کـه بـا خلافت هـارون الرشید(۱۰ سال)، محمد امـین (حدود ۵ سال)، مأمون (۵ سال) هـمزمـان بـود.
در چنین دورانی مقبـولیت امـام رضا (ع) در مـیان شیعیان و برتری علمـی و اخلاقی ایشان، ثابت کـننـده امـامت او بـود. هرچنـد کـه مسأله امـامت در اواخر زنـدگی موسی بن جعفر (ع) بسیار پیچیده شده بـود امـا بیشتر اصحاب امـام کاظم (ع) جانشینی امـام رضا (ع) را پذیرفته بـودنـد.
زنـدگینامه امـام رضا علیه السلام هشتمـین اختر تـابناک امـامت و ولایت
ولایتعهدی مأمون
پس از اسـتقرار امـام رضا (ع) در مرو، مأمون قاصدی بـه خانه ایشان فرسـتـاد و پیشنهـاد داد کـه من مـیخواهـم از خلافت کـناره گیری کـنم و آن را بـه شمـا بسپارم ولی امـام رضا (ع) بـا این کار مخالفت کـرد. امـام رضا (ع) در پاسخ بـه مأمون گفت: «اگر حکومت حق تـوسـت، نمـیتـوانی بـه کس دیگر ببخشی و اگر متعلق بـه تـو نیسـت، شایسـتگی بخشـش آن را نـداری» بعد از این، مأمون تصمـیم گرفت کـه ولایت عهدی پس از خودش را بـه امـام رضا (ع) واگذار کـنـد.
بـاز هـم بـا مخالفت شدید امـام مواجه شد. مـامون امـام را تهدید کـرد و امـام (ع) پاسخ داد: پس من مـیپذیرم بدین شرط کـه نه دسـتـوری صادر کـنم و نه فتـوا دهـم و نه قضاوت کـنم، نه کسی را بـه کاری گمـارم و نه عزل کـنم و نه چیزی را از جایگاهش تغییر دهـم. مأمون، شروط آن حضرت را پذیرفت.
و این گونه بـود کـه مأمون در روز دوشنبـه هفتم رمضان سال ۲۰۱ق. بـا امـام رضا (ع) بـه عنوان ولیعهد پس از خود بیعت کـرد و مردم را بـه جای لبـاس سیاه سبزپوش کـرد و فرمـان آن را بـه اطراف و نواحی نوشت و برای امـام رضا (ع) بیعت گرفت و بـه نام وی بر منبرهـا خطبـه خوانـدنـد و دینار و درهـم بـه نامش سکـه زدنـد.
نحوه شهـادت امـام رضا (ع)
در کتـاب ارشاد شیخ مفید دو روایت متفاوت در مورد نحوه شهـادت امـام رضا (ع) بـه دسـت مـامون نقل مـی کـنـد:
روایت اول
روزی امـام رضا (ع) بـا مـامون غذایی مـی خوردنـد و حضرت از آن طعام مریض شد و مـامون نیز خود را بـه تمـارض زد. سپس مفید در تفصیل این جریان غم انگیز بیان کـرده اسـت که: محمد بن علی بن حمزه از منصور بن بشیر از عبدالله بن بشیر روایت کرده که گفت: مـامون بـه من دسـتـور داد ناخنهـای خود را بلنـد کنم و این کار را برای خود عادی نمـایم و برای کسی درازی ناخن خود را نشان نـدهـم، من نیز چنان کردم، سپس مرا خواسـت و چیزی بـه من داد که شبیه بـه تمر هنـدی بـود و بـه من گفت: این را بـه دو دسـت خود بمـال، و من چنان کردم سپس برخاسـته و مرا بـه حال خود گذارد و پیش حضرت رضا علیه السلام رفته، گفت: حال شمـا چگونه اسـت؟ فرمود: امید بـهبـودی دارم.
مـامون گفت: من نیز بحمدالله امروز بـهترم و کسی از پرسـتـاران و غلامـان بـه خدمت تـو آمدهانـد؟ حضرت فرمود: نه. مـامون خشمناک شد و بـه غلامـان فریاد زد که چرا بـه آن حضرت رسیدگی نکردهانـد. سپس گفت: هـم اکنون آب انار بگیر و بخور که برای رفع این بیمـاری چارهای جز خوردن آن نیسـت. برادر عبدالله بن بشیر گوید: پس بـه من گفت: انار برای مـا بیاور، و من اناری چنـد حاضر کردم، مـامون گفت بـا دسـت خود آن را فشار بده و من فشردم مـامون آب آن را بـا دسـت خود بـه امـام رضا علیه السلام خورانید و هـمـان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از آن، دو روز بیشتر زنـده نمـانـد که از دنیا رفت. مرحوم مفید در ادامه گزارش خود از ابـاصلت هروی روایت کرده که گفت: پس از آن که مـامون (در آن روز) از نزد آن حضرت بیرون رفت بر آن جناب وارد شدم، حضرت بـه من فرمود: ای ابـاصلت اینان کار خود را کردنـد و زبـانش بـه ذکر خدا گویا بـود.
روایت دوم
شیخ مفید در روایت دیگر از محمد بن جهـم نقل مـی نمـاید که گفت: حضرت رضا علیه السلام انگور را بسیار دوسـت میداشت، پس قدری انگور برای آن حضرت تهیه شد، و دانه هـای آن را بـا زهر آلوده کـرده بـودنـد و آن انگور را بـه نزد آن بزرگوار آوردنـد حضرت بـه هـمـان بیمـاری که پیش از این گفته شد، مبتلا بـود، از آن انگور زهرآلود خوردنـد و بـه شهـادت رسیدنـد.
زنـدگینامه امـام رضا علیه السلام هشتمـین اختر تـابناک امـامت و ولایت
غسل و تدفین جسد مطهر امـام رضا علیه السلام
در کتـاب بحار الانوار بـه نقل از شیخ صدوق و عیون اخبـار الرضا نقل مـی شود کـه: ابـا صلت گفت در محضر حضرت رضا علیه السّلام بـودم فرمود داخل این قبـهاى که هـارون مدفون اسـت برو از چهـار طرف آن خاک بردار بیاور داخل قبـه شدم و خاک را آوردم ملاحظه فرمود گفت این قسمت از خاک را که مربـوط بـه طرف راسـت اسـت بمن بده تقدیم کردم بـو کشیده ریخت فرمود در اینجا میخواهنـد برایم قبر حفر کننـد سنگى پدیدار خواهد شد که اگر تمـام کلنگهـاى خراسان را جمع کننـد نمیتـواننـد آن را بردارنـد در مورد خاکى که از پائین پا و بـالاى سر آورده بـودم هـمین فرمـایش را تکرار نمود.
آنگاه فرمود: این خاک را بمن بده که خاک مدفن من اسـت فرمود: در اینجا براى من قبر میکننـد بگو هفت پله پائین رونـد و ضریحى بگشاینـد اگر امتناع ورزیدنـد مىگوئى بـانـدازه یک متر لحد قرار دهنـد خداونـد اگر بخواهد آن را وسعت میدهد. پس از آمـاده شدن قبر در قسمت سر رطوبتى خواهى دید دعائى که بتـو مىآموزم خواهى خوانـد لحد پر از آب مىشود و مـاهىهـاى کوچکى در آن میبینى از هـمـان نانى که بتـو میدهـم براى آنهـا ریزه میکنى خواهنـد خورد وقتى تمـام شد یک مـاهى بزرگ آشکار میگردد مـاهیهـاى کوچک را میخورد بطورى که یکى هـم نمیمـانـد و بعد دیده نمیشود.
در این موقع که مـاهى بزرگ دیده نشد دسـت بر روى آب بگذار و دعائى که بتـو مىآموزم بخوان آب فرو میرود و چیزى از آن بـاقى نمىمـانـد تمـام این کارهـا را در پیش مأمون انجام بده پس از آن فرمود: فردا میروم پیش این نابکار وقتى خارج شدم اگر سرم پوشیده نبـود بـا من حرف بزن جواب میدهـم چنانچه سرم پوشیده بـود بـا من صحبت مکن.
ابـا صلت گفت: صبحگاه فردا لبـاس پوشید در محراب بـانتظار نشسـت در این موقع غلام مأمون وارد شده گفت امیر المؤمنین شمـا را مىخواهد کفش پوشیده از جاى حرکت نمود و رفت، منهـم از پى آن جناب رفتم تـا وارد بر مأمون شد جلو مأمون ظرفى از انگور و چنـد ظرف دیگر از میوههـاى مختلف بـود یک خوشه انگور بدسـت داشت که مقدارى از آن را خورده بـود هـمین که چشمش بحضرت رضا افتـاد از جاى حرکت کرده او را در بغل گرفت و پیشانیش را بـوسید آن جناب را پهلوى خود نشانید امـام فرمود انگور خوب انگور بـهشتى اسـت مأمون درخواسـت کرد از آن انگور بخورد فرمود مرا معاف دار گفت ممکن نیسـت شاید بمن اطمینان نـدارى مأمون خوشه را گرفت و چنـد دانه از آن را خورد براى مرتبـه دوم بدسـت حضرت رضا علیه السّلام داد آن جناب سه دانه از انگور خورد بـه گوشهاى پرت کرده از جاى حرکت نمود.
مأمون گفت: کجا میروى؟
فرمود: بـه جایى که فرسـتـادى
وقتى خارج شد عبـا را بر سر کشیده بـود چیزى عرض نکردم تـا داخل خانه شد دسـتـور داد درهـا را ببنـدم در رختخواب خوابید من بـا حزن و انـدوه داخل حیاط ایسـتـاده بـودم. در هـمین موقع مشاهده کردم جوانى خوش روى بـا موىهـاى مجعد شبیه بحضرت رضا علیه السّلام وارد شد پیش رفته عرض کردم از کجا آمدى درهـا که بسـته بـود فرمود کسى که مرا از مدینه در این ساعت بطوس آورده از درهـاى بسـته نیز داخلم کرده.
گفتم: شمـا کیسـتى؟
من حجت خدایم بر تـو. من محمّد بن علی هسـتم
بـه طرف اطاق علی بن موسى- الرضا علیه السّلام رفت بـه من نیز فرمود: وارد شوم. هـمین که چشم حضرت رضا علیه السّلام بـه اوافتـاد از جاى جسـت و فرزنـدش را در آغوش گرفت و بسینه چسبـانید پیشانیش را بـوسید بجانب خود کشانید. امـام جواد پیوسـته پدر را مىبـوسید و آرام بـا او سخنانى میگفت که من نفهـمیدم.
حضرت جواد فرمود: ابـا صلت حرکت کن از انبـار تخت بیاور بـا آب تـا پدرم را غسل دهـم.
عرض کردم: در انبـار تخت و آب نیسـت فرمود هر چه میگویم بجاى آور داخل انبـار شدم تخت و آب بـود بیرون آوردم دامن بکمر زدم تـا امـام را غسل دهـم. فرمود تـو یک طرف برو کسى هسـت که بمن کمک کنـد حضرت رضا را غسل داد بـاز فرمود داخل انبـار شو زنبیلى که در آن کفن و حنوط پدرم هسـت بیاور وارد شدم زنبیلى دیدم که قبلا در آنجا نـدیده بـودم آوردم خدمت ایشان پدر خود را کفن کرد و بر بدنش نمـاز خوانـد.
آنگاه فرمود تـابـوت بیاور، عرض کردم بروم پیش نجار بگویم تـابـوت بسازد فرمود داخل انبـار تـابـوت هسـت وارد شدم تـابـوتى دیدم که در آنجا قبلا نـدیده بـودم جسم پاک امـام را در آن تـابـوت نهـاد دو رکعت نمـاز خوانـد هنوز تمـام نشده بـود تـابـوت بلنـد شد و سقف شکافته گردید از خانه خارج شد. عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه هـم اکنون مأمون مىآید حضرت رضا را از من میخواهد، چه کنم؟
فرمود: ساکت بـاش الان بر میگردد هر پیغمبر اگر چه در مشرق بمیرد و وصى او در مغرب خداونـد بین ارواح و اجساد آنهـا جمع خواهد کرد هنوز سخن امـام جواد تمـام نشده بـود که سقف شکافته شد و تـابـوت بر زمین آمد، از جاى حرکت نمود پیکر پاک امـام را از تـابـوت بیرون آورد و در رختخوابش گذاشت مثل اینکه نه غسل داده شد و نه کفن گردیده.
زنـدگینامه امـام رضا علیه السلام هشتمـین اختر تـابناک امـامت و ولایت
فرمود: حرکت کن در را براى مأمون بگشا هـمین که در را گشودم دیدم مأمون و غلامـان ایسـتـادهانـد بـا گریه داخل شد گریبـان چاک زد و بر سر خود میزد بـا صداى بلنـد میگفت: آه آقاى من ترا از دسـت دادم، کنار بسـتر حضرت رضا نشسـت و دسـتـور داد آمـاده غسل و کفن شونـد امر کرد برایش قبر بکننـد. تمـام آنچه حضرت رضا فرموده بـود آشکار گردید. خواسـت قبر پدرش را قبله قبر حضرت رضا قرار دهد یکى از اطرافیان گفت مگر نمیگوئى این شخص امـام اسـت جوابداد چرا، گفت بـاید قبر او جلو بـاشد دسـتـور داد در طرف قبله قبر بکننـد گفتم بمن فرموده اسـت که هفت پله بکننـد و ضریحى بگشاینـد گفت بمقدارى که ابـا صلت میگوید بدون ضریح بکنید ولى لحد قرار میدهـم.
وقتى رطوبت و مـاهیهـا را مشاهده کرد گفت: پیوسـته حضرت رضا در زمـان زنـدگانى مـا را از عجایب خود بـهرهمنـد میکرد اینک بعد از مرگ نیز نشان میدهد وزیرش گفت میدانى منظور از نشان دادن این عجایب چیسـت مأمون گفت: نه.
وزیر گفت: میخواهد بفهـمـانـد که اقتدار و سلطنت شمـا بنى عبـاس بـا زیادى حکمروا و مدت طولانى مثل این مـاهیهـاى کوچک اسـت وقتى مدت شمـا تمـام شود خداونـد شخصى از مـا را بر شمـا مسلط خواهد کرد که این سلسله را منقرض کنـد گفت راسـت میگوئى.
ابـا صلت میگوید: آنگاه مأمون گفت آن دعائى که میخوانـدى بمن بیاموز سوگنـد یاد کردم که هـمین الان فراموش کردم راسـت هـم میگفتم. دسـتـور داد مرا زنـدانى کننـد و حضرت رضا علیه السّلام را دفن نمود.
یک سال در زنـدان بـودم خیلى دلم تنگ شد شبـانگاهى تـا بصبح متـوسل بـه خانـدان نبـوت شدم و از خدا خواسـتم بحق آنهـا مرا نجات دهد هنوز دعایم تمـام نشده بـود که امـام جواد وارد شد فرمود دلت تنگ شده اسـت عرض کردم: آرى بخدا قسم.
فرمود: حرکت کن دسـت بـه زنجیرهـائى که بـه آن بسـته شده بـودم زد بـاز شد دسـت مرا گرفت و از زنـدان خارج نمود بـا اینکه غلامهـا و زنـدانبـانهـا ایسـتـاده بـودنـد و مرا میدیدنـد ولى قدرت حرف زدن نـداشتنـد از زنـدان که بیرون آمدم فرمود:
در پناه خدا دیگر نه تـو مأمون را خواهى دید و نه او ترا. ابـا صلت گفت: بعد از آن تـاکنون مأمون را نـدیدهام.