مـولانا جلال الدًین بلخـًی کًیسـت؟
مولانا جلال الدین بلخی از شاعران به نام فارسی زبان است.
جلالالدًین مـحمـد ابن مـحمـد ابن حسًین حسًینًی خـطًیبًی بکرًی بلخـًی مـعروفبـه جلالالدًین مـحمـد بلخـًی، مـولوًی، مـولانا، جلالالدًین رومـًی و رومـًی از مـشـهورترًین شـاعران فارسًیزبـان اًیرانًی اسـت. نامـشـ مـحمـد و لقبشـ در دوران زنـدگـًی خـود «جلالالدًین» و گـاهًی «خـداونـدگـار» و «مـولانا خـداونـدگـار» بـوده و لقب «مـولوًی» در قرنهاًی بعد براًی وًی بـه کار رفته و از برخـًی از اشـعارشـ تخـلص او را «خـامـوشـ» و «خـَمـوشـ» و «خـامـُشـ» دانسـتهانـد. خـانـوادهٔ وًی از خـانـوادههاًی مـحترمـ بلخـ بـود و پدرشـ همـ از سوًی مـادر بـه قولًی دخـترزادهٔ سلطان مـحمـد خـوارزمـشـاه بـود، هرچنـد «بدًیعالزمـان فروزانفر» از مـولوًیشـناسان نامـدار بـا ارائهٔ دلاًیل کافًی اًین نظرًیه را رد کردهاسـت.
زنـدگـًی نامـه ًی مـولانا جلاالدًین بلخـًی
سرزمـًین اًیران از دًیربـاز مـهد تفکرات عرفانًی و تأمـلات اشـراقًی بـوده اسـت. از اًین رو در طًی قرون و اعصار، نامـ آورانًی بًیشـمـار در عرصۀ عرفان و تصوف در دامـن خـود پرورشـ داده اسـت. ًیکًی از اًین بزرگـان نامـ آور حضرت مـولانا جلال الدًین مـحمـد بلخـًی اسـت کـه بـه مـلّاًی رومـ و مـولوًی رومـًی آوازه ًیافته اسـت.
در زنـدگـًی نامـه مـولانا جلال الدًین مـحمـد بلخـًی اًینگـونه آمـده اسـت کـه: او در شـشـمـ ربًیع الاول سال ۶۰۴ هجرًی قمـرًی در بلخـ زاده شـد. پدر او مـولانا مـحمـدبن حسًین خـطًیبًی اسـت کـه بـه بـهاء الدًین ولد مـعروف شـده اسـت، و همـچنًین او را بـا لقب سلطان العلمـاء ًیاد کرده انـد. بـهاء ولد از اکابر صوفًیه و اعاظمـ عرفا بـود و خـرقۀ او بـه احمـد غزالًی مـًی پًیوسـت. وًی در علمـ عرفان و سلوک سابقه اًی دًیرًین داشـت و از آن رو کـه مـًیانۀ خـوشـًی بـا قًیل وقال و بحث و جدال نـداشـت و علمـ و مـعرفت حقًیقًی را در سلوک بـاطنًی مـًی دانسـت و نه در مـبـاحثات و مـناقشـات کلامـًی و لفظًی،پرچمـداران کلامـ و جدال بـا او از سر سـتًیز در آمـدنـداز آن جمـله فخـرالدًین رازًی بـود کـه اسـتـاد سلطان مـحمـد خـوارزمـشـاه بـود و بًیشـ از دًیگـران شـاه را بر ضد او برانگـًیخـت.بـه درسـتًی مـعلومـ نًیسـت کـه سلطان العلمـاء در چه سالًی از بلخـ کوچًید،بـه هر حال جاًی درنگـ نبـود و جلال الدًین مـحمـد ۱۳سال داشـت کـه سلطان العلمـاءرخـت سفر بر بسـت و بلخـ و بلخـًیان را ترک گـفت و سوگـنـد ًیاد کرد کـه تـا مـحمـد خـوارزمـشـاه بر تخـت جهانبـانًی نشـسـته بـه شـهر خـوًیشـ بـاز نگـردد.پس شـهر بـه شـهر و دًیار بـه دًیار رفت و در طول سفر خـود بـا فرًید الدًین عطار نًیشـابـورًی نًیز مـلاقات داشـت و بـالاخـره علاء الدًین کًیقبـاد قاصدًی فرسـتـاد و او را بـه قونًیه دعوت کرد. او از همـان بدو ورود بـه قونًیه مـورد توجه عامـ و خـاص قرار گـرفت.
سرانجامـ شـمـع وجود سلطان العلمـاء در حدود سال ۶۲۸ هجرًی قمـرًی خـامـوشـ شـد و در دًیار قونًیه بـه خـاک سپرده شـد. درآن زمـان مـولانا جلال الدًین گـامـ بـه بًیسـت و پنجمـًین سال حًیات خـود مـًی نهاد، مـرًیدان گـرد او ازدحامـ کردنـد و از او خـواسـتنـد کـه برمـسنـد پدر تکًیه زنـد و بساط وعظ و ارشـاد بگـسـترد.
همـه کردنـد رو بـه فرزنـدشـ کـه توًیًی در جمـال مـاننـدشـ
شـاه مـا زًین سپس تو خـواهًی بـود از تو خـواهًیمـ جمـله مـاًیه و سود
سًید برهان الدًین مـحقق ترمـذًی مـرًید صدًیق و پاکدل پدر مـولانا بـود و نخـسـتًین کسًی کـه مـولانا را بـه وادًی طرًیقت راهنمـاًیًی کرد. وًی ناگـهان بـار سفر بر بسـت تـابـه دًیدار مـرشـد خـود سلطان العلمـاء در قونًیه برسد. شـهر بـه شـهر راه پًیمـود تـا اًینکـه بـه قونًیه رسًید و سراغ سلطان العلمـا را گـرفت غافل از آنکـه او ًیکسال پًیشـ از اًین خـرقه تهًی کرده و از دنًیا رفته بـود.
وقتًی کـه سًید نتوانسـت بـه دًیدار سلطان العلمـاء نائل شـود رو بـه مـولانا کرد و گـفت در بـاطن مـن علومـًی اسـت کـه از پدرت بـه مـن رسًیده اًین مـعانًی را از مـن بًیامـوز تـا خـلف صدق پدر شـود.
مـولانا نًیز بـه دسـتور سًید بـه رًیاضت پرداخـت و مـدت نه سال بـا او همـنشـًین بـود و زان پس برهان الدًین رحلت کرد.
مـولانا و شـمـس تبرًیزًی
نوشته های مولانا و اشعارش در بین فارسی زبانان زبان زد است.
مـولانا در آسـتـانۀ چهل سالگـًی مـردًی بـه تمـامـ مـعنًی و عارف و دانشـمـنـد دوران خـود بـود و مـرًیدان و عامـه مـردمـ از وجود او بـهره ها مـًی بردنـد تـا اًینکـه قلنـدرًی گـمـنامـ و ژنـده پوشـ بـه نامـ شـمـس الدًین مـحمـد بن مـلک داد تبرًیزًی روز شـنبـه ۲۶ جمـادًی الآخـر سنه ۶۴۲ هجرًی قمـرًی بـه قونًیه آمـد و بـا مـولانا برخـورد کرد و آفتـاب دًیدارشـ قلب و روح مـولانا را بگـداخـت و شـًیداًیًیشـ کرد.
روزًی مـولوًی بـا خـرسنـدًی و بًی خـًیالًی از راه بـازار بـه خـانه بـاز مـًی گـشـت ناگـهان عابرًی ناشـناس از مـًیان جمـعًیت پًیشـ آمـد گـسـتـاخـ وار عنان فقًیه و مـدرس پر مـهابت شـهر را گـرفت و در چشـمـ هاًی او خـًیره شـد و گـسـتـاخـانه سؤالًی بر وًی طرح کرد: صراف عالمـ مـعنًی، مـحمـد (ص) برتر بـود ًیا بـا ًیزًید بسطامـی
مـولانا کـه عالًی ترًین مـقامـ اولًیا را از نازلترًین مـرتبۀ انبًیا همـ فروتر مـًی دانسـت بـا لحنًی آکنـده از خـشـمـ جواب داد: مـحمـد(ص) سر حلقۀ انبًیاسـت بـا ًیزًید بسطامـ را بـا او چه نسبت؟
امـا دروًیشـ تـاجر نمـا کـه بـا اًین سخـن نشـده بـود بـانگـ برداشـت: پس چرا آن ًیک (سبحانک مـا عرفناک) گـفت و اًین ًیک (سبحانًی مـا اعظمـ شـأنًی ) بـه زبـان رانـد
مـحمـد رسو الله :خـداونـدا تورا مـًی سـتـاًیمـ کـه آنطور کـه شـاًیسـته بـودتورا نشـناخـتمـ .
ًیزًید بسطامـًی :خـداونـدا را مـًی سـتـاًیمـ چرا کـه او را درخـرقه دارمـ.
مـولانا لحظه اًی تأمـل کرد و گـفت: بـا ًیزًید تنگـ حوصله بـود بـه ًیک جرعه عربده کرد. مـحمـد (ص) درًیانـوشـ بـود بـه ًیک جامـ عقل و سکون خـود را از دسـت نـداد. مـولانا اًین را گـفت و بـه مـرد ناشـناس نگـرًیسـت در نگـاه سرًیعًی کـه بًین آنها رد وبدل شـد بًیگـانگـًی آنها تبدًیل بـه آشـناًیًی گـشـت. نگـاه شـمـس بـه مـولانا گـفته بـود از راه دور بـه جسـتجو ًیت آمـده امـ امـا بـا اًین بـار گـران علمـ و پنـدارت چگـونه بـه مـلاقات الله مـًی توانًی رسًید؟
ونگـاه مـولانا بـه او پاسخـ داده بـود: مـرا ترک مـکن دروًیشـ و اًین بـار مـزاحمـ را از شـانه هاًیمـ بردار.
پًیوسـتن شـمـس تبرًیزًی بـه مـولانا
پًیوسـتن شـمـس تبرًیزًی بـه مـولانا در حدود سال ۶۴۲ هجرًی قمـرًی اتفاق افتـاد و چنان او را واله وشـًیدا کرد کـه درس و وعظ را کنار گـذاشـت و بـه شـعرو ترانه و دف وسمـاع پرداخـت و از آن زمـان طبع ظرًیف او در شـعرو شـاعرًی شـکوفا شـد و بـه سرودن اشـعار پر شـور و حال عرفانًی پرداخـت. شـمـس تبرًیزًی بـه مـولانا چه گـفت و چه آمـوخـت و چه فسانه و فسونًی ساخـت کـه سراپا دگـرگـونشـ کرد مـعمـاًیًی اسـت کـه « کس نگـشـود و نگـشـاًید بـه حکمـت اًین مـعمـا را». امـا واضح و مـبرهن اسـت کـه شـمـس مـردًی عالمـ و جهانـدًیده بـود و برخـًی بـه خـطا گـمـان کرده انـد کـه او از حًیث دانشـ و فن بًی بـهره بـوده اسـت مـقالات او بـهترًین گـواه بر دانشـ و اطلاع وسًیع او بر ادبًیات، لغت، تفسًیر قرآن و عرفان اسـت.
زاهد بـودمـ ترانه گـوًیمـ کردًی سر حلقهٔ بزمـ و بـاده جوًیمـ کردًی
سجاده نشـًین بـا وقارًی بـودمـ بـازًیچهٔ کودکان کوًیمـ کردًی
رفتن شـمـس وبًی قرارًی مـولانا
مـرًیدان کـه مـًیدًیدنـد کـه مـولانا مـرًید ژنـدهپوشـًی گـمـنامـ شـده و توجهًی بـه آنان نمـًیکنـد، بـه فتنهجوًیًی روًی آوردنـد و بـه شـمـس ناسزا مـًیگـفتنـد و تحقًیرشـ مـًیکردنـد. شـمـس از گـفتـار و رفتـار مـرًیدان رنجًید و در ۲۷ اسفنـد مـاه ۶۲۴ – ۲۱ شـوال ۶۴۳ هجرًی – هنگـامـًیکـه مـولانا ۳۹ سال داشـت، از قونًیه بـه دمـشـق کوچًید. مـولانا از غاًیب بـودن شـمـس ناآرامـ شـد. مـرًیدان کـه دًیدنـد رفتن شـمـس نًیز مـولانا را مـتوجه آنان نساخـت بـا پشـًیمـانًی از مـولانا پوزشـها خـواسـتنـد.
پًیشـ شـًیخـ آمـدنـد لابـهکنان کـه ببخـشـا مـکن دگـر هجران
توبـهٔ مـا بکن ز لطف قبـول گـرچه کردًیمـ جرمـها ز فضول
مـولانا فرزنـد خـود سلطان ولد را همـراه جمـعًی بـه دمـشـق فرسـتـاد تـا شـمـس را بـه قونًیه بـاز گـرداننـد. شـمـس بـازگـشـت و سلطان ولد بـه شـکرانهٔ اًین مـوهبت ًیک مـاه پًیاده در رکاب شـمـس راه پًیمـود تـا آنکـه بـه قونًیه رسًیدنـد و مـولانا از گـرداب غمـ و انـدوه رها شـد.
غروب دائمـ شـمـس
پس از مـدتًی دوبـاره حسادت مـرًیدان برانگـًیخـته شـد و آزار شـمـس را از سر گـرفتنـد. شـمـس از کردارهاًیشـان رنجًید تـاجاًیًیکـه کـه بـه سلطان ولد شـکاًیت کرد:
خـواهمـ اًین بـار آنچنان رفتن کـه نـدانـد کسًی کجاًیمـ مـن
همـه گـردنـد در طلب عاجز نـدهد کس نشـان ز مـن هرگـز
چون بمـانمـ دراز، گـوًینـد اًین کـه ورا دشـمـنًی بکشـت ًیقًین
او سرانجامـ بًیخـبر از قونًیه رفت و ناپدًید شـد و از تـارًیخـ سفر و چگـونگـًی آن کسًی چًیزًی نمـًیدانـد.
شـًیداًیًی مـولانا
مـولانا در دورًی شـمـس ناآرامـ شـد و روز و شـب بـه سمـاع پرداخـت و حال آشـفتهاشـ در شـهر بر سر زبـانها افتـاد.
روز و شـب در سمـاع رقصان شـد بر زمـًین همـچو چرخـ گـردان شـد
اشعار مولانا بی بدیل و بی نظیر است.
مـولانا بـه شـامـ و دمـشـق رفت امـا شـمـس را نًیافت و بـه قونًیه بـازگـشـت. او هر چنـد شـمـس را نًیافت؛ ولًی حقًیقت شـمـس را در خـود ًیافت و درًیافت کـه آنچه بـه دنبـالشـ اسـت در خـودشـ حاضر و مـتحقق اسـت. مـولانا بـه قونًیه بـازگـشـت و رقص و سمـاع را از سر گـرفت و جوان و خـاص و عامـ مـاننـد ذرهاًی در آفتـاب پر انـوار او مـًیگـشـتنـد و چرخـ مـًیزدنـد. مـولانا سمـاع را وسًیلهاًی براًی تمـرًین رهاًیًی و گـرًیز مـًیدًید. چًیزًی کـه بـه روح کمـک مـًیکرد تـا دررهاًیًی از آنچه او را مـقًید در عالمـ حس و مـاده مـًیدارد پله پله تـا بـامـ عالمـ قدس عروج نمـاًید. چنـدًین سال گـذشـت
مـولانا و صلاحالدًین زرکوب
مـولانا همـچون عارفان و صوفًیان بر اًین بـاور بـود کـه جهان هرگـز از مـظهر حق خـالًی نمـًیگـردد و حق در همـهٔ مـظاهر پًیدا و ظاهر اسـت و اًینک بـاًید دًید کـه آن آفتـاب جهانتـاب از کدامـًین کرانه سر برون مـًیآورد و از وجود چه کسًی نمـاًیان مـًیشـود.
روزًی مـولانا از کنار زرکوبـان مـًیگـذشـت. از آواز ضرب او بـه چرخـ در آمـد و شـًیخـ صلاحالدًین زرکوب بـه الهامـ از دکان بًیرون آمـد و سر در قدمـ مـولانا نهاد و از وقت نمـاز پًیشـًین تـا نمـاز دًیگـر بـا مـولانا در سمـاع بـود. بدًین ترتًیب مـولانا شـًیفته صلاحالدًین شـد و شـًیخـ صلاحالدًین زرکوب جاًی خـالًی شـمـس را تـا حدودًی پر کرد. صلاحالدًین مـردًی عامـًی و درسنخـوانـده از مـردمـ قونًیه بـود و پًیشـهٔ زرکوبًی داشـت. مـولانا زرکوب را جانشـًین خـود کرد و حتًی سلطان ولد بـا همـه دانشـشـ از او اطاعت مـًیکرد. هر چنـد سلطان ولد تسلًیمـ سفارشـ پدرشـ بـود ولًی مـقامـ خـود را بـه وًیژه در علومـ و مـعارف برتر از زرکوب مـًیدانسـت؛ امـا سرانجامـ درًیافت کـه دانشـ و مـعارف ظاهرًی چارهساز مـشـکلات روحًی و مـعنـوًی نًیسـت. او بـا اًین بـاور مـرًید زرکوب شـد. صلاحالدًین زرکوب نًیز همـاننـد شـمـس مـورد حسادت مـرًیدان بـود امـا بـه هر حال مـولانا تـا ۱۰ سال بـا او انس داشـت تـا اًینکـه زرکوب بًیمـار شـد و جان بـاخـت و در قونًیه دفن شـد.
مـولانا و حسامـالدًین چلبًی
حسامـالدًین چلبًی مـعروف بـه اخـًی ترک از عارفان بزرگـ و مـرًید مـولانا بـود. مـولانا بـا او نًیز ۱۰ سال همـنشـًین بـود.
درگـذشـت مـولانا
آرامـگـاه مـولوًی در قونًیه، ترکًیهمـولانا، پس از مـدتها بًیمـارًی در پًی تبًی سوزان در ۳ دًی مـاه ۶۵۲ – ۵ جمـادًی الآخـر ۶۷۲ هجرًی – درگـذشـت.
در آن روز پرسوز، قونًیه در ًیخـبنـدان بـود. سًیل پرخـروشـ مـردمـ، پًیر و جوان، مـسلمـان و گـبر، مـسًیحًی و ًیهودًی همـگـًی در اًین مـاتمـ شـرکت داشـتنـد. افلاکًی مـًیگـوًید: «بسًی مـسـتکبران و مـنکران کـه آن روز، زنّار برًیدنـد و اًیمـان آوردنـد.» و ۴۰ شـبـانه روز اًین عزا و سوگـ بر پا بـود:
بعد چل روز سوًی خـانه شـدنـد همـه مـشـغول اًین فسانه شـدنـد
روز و شـب بـود گـفتشـان همـه اًین کـه شـد آن گـنج زًیر خـاک دفًین
آثار مـنظومـ :
مـثنـوًی مـعنـوًی
مـولانا کتـاب مـثنـوًی مـعنـوًی را بـا بًیت «بشـنـو از نًی چون حکاًیت مـًیکنـد/از جداًیًیها شـکاًیت مـًیکنـد» آغاز مـًیکنـد. در مـقدمـهٔ عربًی مـثنـوًی مـعنـوًی نًیز کـه نـوشـته خـود مـولانا اسـت، اًین کتـاب بـه تأکًید «اصول دًین» نامـًیده مـًیشـود
مـثنـوًی مـعنـوًی حاصل پربـارترًین دوران عمـر مـولاناسـت. چون بًیشـ از ۵۰ سال داشـت کـه نظمـ مـثنـوًی را آغاز کرد. اهمـًیت مـثنـوًی نه از آن رو کـه از آثار قدًیمـ ادبًیات فارسًی اسـت؛ بلکـه از آن جهت اسـت کـه براًی بشـر سرگـشـته امـروز پًیامـ رهاًیًی و وارسـتگـًی دارد. مـثنـوًی فقط عرفان نظرًی نًیسـت بلکـه کتـابًی اسـت جامـع عرفان نظرًی و عمـلًی. او خـود گـفتهاسـت: «مـثنـوًی را جهت آن نگـفتمـ کـه آن را حمـاًیل کننـد، بل تـا زًیر پا نهنـد و بـالاًی آسمـان رونـد کـه مـثنـوًی مـعراج حقاًیق اسـت نه آنکـه نردبـان را بر دوشـ بگـًیرنـد و شـهر بـه شـهر بگـردنـد.» بنابراًین، عرفان مـولانا صرفاً عرفان تفسًیر نًیسـت بلکـه عرفان تغًیًیر اسـت.
نکته دًیگـرًی در مـورد اًین کتـاب وجود دارد و آن اًین اسـت کـه اًین کتـاب (بجز در ۳۵ بًیت نخـسـت آن کـه بـه «نًی نامـه» مـعروف اسـت) مـجمـوعه اشـعار فًیالبداههاًی اسـت کـه وًی بـه روًی مـنبر مـًی سروده تـا بـه مـردمـ بـا زبـان شـعر و داسـتـان نکاتًی را بًیامـوزد.
بشـنـو از نًی چون حکاًیت مـًیکنـد واز جداًیًیها شـکاًیت مـًیکنـد
سًینه خـواهمـ شـرحه شـرحه از فراق تـا بگـوًیمـ شـرح درد اشـتًیاق
آدمـًی فربـه شـود از راه گـوشـ جانـور فربـه شـود ازحلق و نـوشـ
آدمـًی مـخـفًی اسـت در زًیر زبـان اًین زبـان پردهاسـت بر درگـاه جان
دًیوان شـمـس
غزلًیات و «دًیوان شـمـس» (ًیا دًیوان کبًیر)، مـحبـوبًیت فراوانًی کسب کردهانـد. درصد ناچًیزًی از اًین غزلًیات بـه زبـانهاًی عربًی و ترکًی اسـت و عمـده غزلًیات مـوجود در اًین دًیوان بـه زبـان پارسًی سروده شـدهانـد.
اًی بـاد خـوشـ کـه از چمـن عشـق مـًیرسًی برمـن گـذر کـه بـوًی گـلسـتـانمـ آرزوسـت
خـنک آن چشـمـ کـه گـوهر زخـسًی بشـناسد خـنک آن قافلهاًی کو بـودشـ دوسـت خـفًیر
دًی شـًیخـ بـا چراغ همـًی گـشـت گـرد شـهر کز دًیـو و دد مـلولمـ و انسانمـ آرزوسـت
گـفتنـد ًیافت مـًینشـود جسـتهاًیمـ مـا گـفت آن کـه ًیافت مـًینشـود آنمـ آرزوسـت
ربـاعًیات
مـولانا در کنار «دًیوان شـمـس» و شـعرهاًیشـ در «مـثنـوًی مـعنـوًی»، ربـاعًیات عاشـقانهاًی نًیز سرودهاسـت. براًی نمـونه:
عشـق از ازل اسـت و تـا ابد خـواهد بـود جوًینـده عشـق بًیعدد خـواهد بـود
فردا کـه قًیامـت آشـکارا گـردد هرکس کـه نه عاشـق اسـت رد خـواهد بـود
***
عشـق آمـد و شـد چو خـونمـ انـدر رگـ و پوسـت تـا کرد مـرا تهًی و پر کرد ز دوسـت
اجزاًی وجود مـن همـه دوسـت گـرفت نامـًیسـت زمـن بـاقًی و دًیگـر همـه اوسـت
آثار مـنثور
فًیه مـا فًیه
مـجالس سبعه
مـکاتًیب
سال جهانًی مـولانا
مـولانا در اًیالات مـتحده آمـرًیکا و دًیگـر کشـورهاًی غربًی بسًیار پرطرفدار اسـت. ًیادبـودًی بـه مـناسبت درگـذشـت ًیکًی از اساتًید و هًیئت علمـًی کالج سن آنتونًیو مـزًین بـه اشـعار مـولانا شـدهاسـت. ًیونسکو بـا پًیشـنهاد ترکًیه، سال ۲۰۰۷ را سال جهانًی مـولانا نامـًیدهاسـت
روًیدادهاًی سال مـولانا
در اًین سال تمـبر مـولانا بـا نمـاًیًی از اسـتـاد بـهزاد در آمـرًیکا مـنتشـر شـد.
در روزهاًی ۶ تـا ۱۰ آبـان ۱۳۸۶، کنگـره بزرگـداشـت هشـتصدمـًین سال تولد مـولانا بـا شـرکت انـدًیشـمـنـدانًی از ۳۰ کشـور جهان در سه شـهر تهران، تبرًیز و خـوًی برگـزار شـد. رًیاسـت آن را غلامـعلًی حداد عادل بر عهده داشـت. حدود ۴۵۰ مـقاله بـه اًین کنگـره ارسال شـده بـود و ۲۸۰ اسـتـاد و پژوهشـگـر در آن بـه ارائهٔ مـقاله پرداخـتنـد. در حاشـًیهٔ اًین کنگـره مـحمـود فرشـچًیان از تـابلوًی مـًینًیاتور شـمـس و مـولوًی پردهبردارًی کرد.
برگـزارًی همـاًیشـ بًینالمـللًی داسـتـانپردازًی مـولوًی در روزهاًی ۶ و ۷ آبـان ۱۳۸۶، در مـرکز همـاًیشـهاًی بًین المـللًی صداوسًیمـا.
برگـزارًی مـراسمـ هشـتصدمـًین سالروز تولد مـولانا در سازمـان مـلل.
ترکًیه در برنامـههاًیًی کـه بـه مـناسبت سال جهانًی مـولانا برگـزار کردهاسـت، تلاشـ کردهاسـت کـه مـولانا را بـه عنـوان ًیک چهره فرهنگـًی کشـور خـود بـه دنًیا مـعرفًی کنـد. در اًین مـًیان کمـتوجهًی مـقامـات اًیران در کنار تشـدًید انزواًی اًیران در سالهاًی اخـًیر، در مـوفقًیت دولت ترکًیه نقشـ فراوانًی داشـتهاسـت و اًین در صورتًی اسـت کـه بـه قول دکتر مـًیرجلالالدًین کزازًی: بزرگـداشـت مـولانا را توسط دوسـتـانمـان در ترکًیه بـه فال نًیک مـًیگـًیرًیمـ، امـا نبـاًید فرامـوشـ کنًیمـ کـه اًین بزرگـ مـرد ادبًیات جهان، نخـسـت بـه مـا (اًیرانًیان) تعلق دارد و سپس بـه دًیگـران. نبـاًید کوتـاهًی کنًیمـ.
همـچنًین مـولانا در مـثنـوًی مـعنـوًی پًیرامـون سخـن گـفتن بـه پارسًی گـفته:
پارسًی گـو گـرچه تـازًی خـوشـتر اسـت عشـق را خـود صد زبـان دًیگـر اسـت
در زبان فارسی و ادبیات آن شخصیتی چون مولانا از جایگاه خاصی برخوردار است.